English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3093 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
capable U توانایی انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
undertake U توافق برای انجام کاری
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
loads U کاری که باید انجام شود
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
load U کاری که باید انجام شود
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
have U باعث انجام کاری شدن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
help U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
second-guess someone <idiom> U حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
get away with murder <idiom> U انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
don't give up the day job <idiom> U [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
have a go at <idiom> U سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
Recent search history Forum search
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
1Jack Attac
1کنایه از چیست
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com